سوسیالیسم کارگری و ٤٢ سال اسلام زدائی عملی توده مردم


محافل مختلف اپوزیسیون بورژوائی و کارگری جمهوری اسلامی بکرات از روشنگری ضد مذهبی صحبت بمیان آورده اند اما تنها کمونیستهای کارگری روی این واقعیت که جامعه ایران در یکصد سال گذشته اسلامی نبوده است دست گذاشته اند. ما سوسیالیستهای کارگری نشان داده ایم که روند زدوده شدن اسلام از زندگی روزمره مردم چه در دوران حکومت سلطنتی و چه در ٤٢ سال گذشته بدون انقطاع ادامه داشته است. آنچه این یادداشت بر مباحث قبلی میافزاید جلوه دیگری از اسلام زدائی در جامعه زیر حاکمیت جمهوری اسلامی است.


نقد کمپ راست به اسلام در بهترین حالت شامل به استیضاح کشاندن روایات و رساله های مذهبی با اتکا به فهم عامه و درجه ای از اتکا به علوم طبیعی است. در این کمپ کسی بندرت بسراغ نقد قرآن میرود چرا که این کمپ در تحلیل نهائی به ابزار مذهب احتیاج دارد. پس نه میتواند و نه حاضر است با نقد رادیکال نظری به مذهب آنرا از ذهن جامعه بزداید، برعکس، به مذهب احترام میگذارد اما زیر فشار گرایش ضد مذهبی توده مردم ناگزیر به پذیرش صوری جامعه مدرن سرمایه داری شده است. این بهترین توازنی است که کمپ راست با مذهب در ایران برقرار کرده است.


 در کمپ چپ، کمونیسم کارگری با اتکا به نقد منصور حکمت، جایگاه اسلام و جنبش اسلام سیاسی را در تاریخ معاصر بتصویر کشید. 

«هم جنبش مذهبى و هم جنبش ضد مذهبى در ايران براى بخش اعظم قرن بيستم، تحت تأثير تِرِندهاى بين‌المللى مهم‌ترى قرار گرفتند که به اينها رنگى متفاوت از کشمکش مذهب و روشنگرى در اروپاى قرون قبل زد. اشاره من به انقلاب اکتبر و ظهور شوروى و بالاخره جنگ سرد است. هم اسلام و هم روشنگرى ضد اسلامى در متن يک تلاقى مهم‌تر بين‌المللى، در ظرفيت‌هاى تاريخى ديگرى قالب زده شدند، يا شايد بتوان گفت از نو تعريف شدند. روشنگرى ابتدا به بخشى از تحرک سوسياليستى در جامعه بدل شد، اما خيلى سريع با ظهور شوروى به عنوان يک اردوگاه بورژوايى جهانى، عملا به يک جنبش ابزارى و دُم بريده تبديل شد. به نظر من لبه انتقادى و مذهب‌ستيزى آزاد‌انديشانه و بى‌محاباى اين جنبش محو شد، چرا که اکنون آخوندِ ملى و مذهبِ خلقى، و الهياتِ رهايى‌بخشى که ميتوانست مؤتلف اردوگاه شوروى در مقابل آمريکا باشد، کشف شده بود و اسلامِ قابل دفاع يا قابلِ مدارا يافت شده بود. با استالينى شدن و توده‌ايست شدن جامعه روشنفکرى ايران و ورود ملاحظات تاکتيکى در برخورد به مذهب به عنوان پديده‌اى که از قرار ميتوانست عليه سلطنت و آمريکا کارساز باشد، دور ارفاق به اسلام و بعد حتى تطهير آن شروع ميشود. در قطب مقابل، اسلام ضد کمونيست به يک اسلحه قوى غرب در جنگ با کارگر و کمونيسم ايران بدل ميشوداين بارورهاى مذهبى مردم و قدرت اسلام به مثابه يک دين نبود که جمهورى اسلامى را ساخت، بلکه نياز موکّلين سابق رژيم شاه براى ادامه سياست سرکوب چپ در ايران بود که اسلامِ در حال اضمحلال و منزوى خمينى را به جلوى صحنه کشانيد. » [١] تاکیدها از من 


 منصور حکمت همچنین بدرست نتیجه گیری میکند: 

«جامعه ايران، جامعه‌اى اسلامى نيست. رژيم استبدادى حاکم بر ايران يک رژيم اسلامى است، که ... هنوز نتوانسته است مردم را ناگزير کند تا هويت اسلامى را بر خود بپذيرند.»[١] تاکید از من 

«ايران جامعه اى اسلامى نيست به اين دليل که قبل از اينکه اينها بيايند، نبود. از وقتى هم که اينها آمدند مردم مدام در مقابل از خودشان دفاع ميکنند.» [٢] تاکید از من


ادامه میدهد:

«ایران يک جامعه تشنه روشنى و تشنه مدنيت است که بخصوص با سمپاتى به فرهنگ قرن بيست غرب به دنيا نگاه ميکند. به علم اعتقاد داشته، دو نسل قبل از ما بى حجاب راه ميرفت، موسيقى و سينماى غربى هميشه بخشى از فرهنگ آن مملکت بوده، و آدمهاى سرشناس جامعه غربى جزو مشاهير همان جامعه هم بوده اند. شبيه شدن به غرب چه در آب لوله کشى و نحوه شهر نشينى، چه در مدارس، چه در دانشگاه درست کردن و علم و هنر و فرهنگش جزو فضائل بشمار ميرفت. يکى ممکن است انتقادى هم به اين داشته باشد، من نميخواهم وارد اين بحث بشوم ولى جامعه ايران فرهنگ غربى را به عنوان الگويى که بايد به سمتش رفت پذيرفته است و به اين عنوان دقيقا جمهورى اسلامى نميتواند از پس اين مردم بر بيايد. نسلى از مردم که در دوران خود جمهورى اسلامى بدنيا آمده اند و همه چيزشان را تحت اين نظام دارند حتى از من و شما حتى دشمنى شان بيشتر است.» همانجا، تاکید از من 


و نتیجه میگیرد: 

«در صورتيکه اروپا پر از غولهاى فکرى بوده که جلو عظمت کليسايى قد علم کرده اند و حرفشان را زده اند. در قلمرو علمى و فلسفى و اجتماعى اين خرافات را نقد کرده اند و خيلى هايشان هم بهايش را پرداخته اند. ما اين شهامت معنوى و سياسى و فکرى را در قشر انديشمندان آن مملکت نداريم. امروز "دگرانديش" معمولا به کسانى مى گويند که رفيق آقاى خاتمى باشند. در نتيجه شايد اين دست طبقه کارگر ايران و دست حزب کمونيست کارگرى را مى بوسد که اين مبارزه را به يک سرانجام اساسى برسانند. من فکر مى کنم اين مبارزه اى که در ايران هست، اگر منجر به عروج احزابى مثل ما و جنبشى مثل جنبش سوسياليستى کارگرى بشود و اين جنبش بتواند عليرغم همه مشکلات و موانعى که سر راهش مى گذارند روى پاى خودش بايستد، مى شود ريشه مذهب را در دراز مدت زد.» همانجا، تاکید از من 


آنچه در اینجا قصد باز کردنش را دارم نشان دادن جایگاه روشنگری در ایران بعد از حاکمیت جمهوری اسلامی است. مشاهده درست حکمت در « [جمهوری اسلامی] هنوز نتوانسته است مردم را ناگزير کند تا هويت اسلامى را بر خود بپذيرند.» « مردم مدام در مقابل [اسلامی کردن جامعه] از خودشان دفاع ميکنند» و «نسلى از مردم که در دوران خود جمهورى اسلامى بدنيا آمده اند و همه چيزشان را تحت اين نظام دارند حتى از من و شما حتى دشمنى شان بيشتر است» حاصل چه پروسه ای است؟ بنظر من آنچه نسلی از مردم که در دوران خود جمهوری اسلامی بدنیا آمده اند را در تقابل با ارزشهای اسلامی قرار داده است حاصل یک نقدی بوسعت جامعه و توسط خود توده مردم بوده است، حاصل یک رنسانس ٤٢ ساله بوده است. 


احتمالا هیچ نقد دیگری از مذهب، حتی یک نقد فکری روشنگرانه سوسیالیستی، نمیتوانست به نقد تمام و کمال مذهب توسط توده مردم منجر شود. مذهب به خاطر وجود جمهوری اسلامی در قدم اول در قلمرو نظری به نقد کشیده نشد بلکه در سیاست، اقتصاد، فرهنگ، عادات زندگی اجتماعی (آداب و رسوم و زبان و سنت و عادت غذائی و پوشش) و اخلاق و تربیت و سکس و بهداشت و درمان و ... چه در فضای عمومی جامعه و چه در خلوت ترین گوشه زندگی مردم توسط خود توده مردم بنقد کشیده شد، تحقیر شد و مورد استهزا و تمسخر قرار گرفت زیرا برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران توده مردم با قوانینی در کنج کنج زندگی اجتماعی و شخصی مواجه شدند که در تناقض با شیوه زندگی غیر مذهبی شان قرار داشت.  این نقد از سر روشنگری یک جنبش نظری ضد مذهب کلید نخورد بلکه پاسخی به نیازهای ابتدائی حیات غیر مذهبی مردم بود. مردم غیر مذهبی را نتوانستند مذهبی کنند که هیچ، توده مردم در رویاروئی با تحمیل مذهب در قوانین، عرف، اقتصاد، فرهنگ، سنت های اجتماعی بدفاع از شیوه زندگی غیر مذهبی خود پرداخته، مذهب و قوانین و عرف و فرهنگ و سنتش را باشکال مختلف نقد کرده و به سخره گرفتند و از زندگی روزمره شان طرد کردند. در این مسیر بصرف وجود جمهوری نکبت اسلامی، مبارزه کارگر علیه فقر همزمان مبارزه ای علیه سیادت مذهب نیز شد، مبارزه علیه حجاب کیفرخواستی علیه مذهب شد، مبارزه برای حق کودک نقد بی حقوقی کودک در اسلام شد، گروههای موسیقی زیر زمینی و شنیدن موسیقی و رقصیدن و شادی تجلی رهائی فرهنگی از مذهب شد، مصرف نوشابه های الکلی پشت پا گذاشتن به ارزشهای مذهبی شد، تمسخر قرائت قرآن نقد مستقیم اسلام شد و ... بهتر از این نمیشد مذهب را در یک سطح وسیع اجتماعی توسط خود توده مردم بنقد کشید.

 

مذهب زدائی در طی ٤٢ سال گذشته بدون حضور غولهای فکری و جنبش فکری ضد مذهب عملا در جریان بوده است. روشنگری سوسیالیستها از مذهب در نتیجه لازم است منعکس کننده این واقعیت باشد. "روشنگر" ی که تصور میکند مردم را بصرف نقد آیه های قران، روایات و رساله های مذهبی از مضرات اسلام آگاه میکند، هنوز متوجه نشده است که تمام این نقدها پیش از انقلاب ۵۷ وجود داشت و مردم با وجود این نقدها به جمهوری اسلامی رای دادند‌ چرا که نیاز به مذهب نه در قلمرو نظری و فرهنگی که در قلمرو سیاست به توده مردم تحمیل شد. این روشنگر امروز خود بر بستر وجود مذهب زدائی جاری، بر بستر نقد عملی توده مردم به مذهب امکان ابراز وجود پیدا کرده است و بازاری برای "روشنگری" یافته است. این روشنگر را باید در وهله اول روشن کرد. پروسه نقد مذهب توسط توده مردم در ایران مصداق این گفته مارکس در نقد فلسفه حق هگل است:

«انتقاد از بهشت به انتقاد از زمین، انتقاد از دین به انتقاد از قانون و انتقاد از الهیات به انتقاد از سیاست تبدیل» شد. 


نقد متافیزیستی – آتئیستی و گیریم بسیار شداد ضد مذهبی، مبارزه با مذهب را از سر اقناع فکری میفهمد، پذیرش یا رد دین را امری عقلانی میپندارد. این نقد نمیتواند ضرورت دین را به دنیای مادی، چنانکه مارکس میگوید ربط دهد: 

«این حکومت و این جامعه است که مذهب یعنی جهان آگاهی وارونه را می‌سازد. زیرا که جهان وارونه است و مذهب، تئوری عمومی این جهانست، خلاصه‌ای از دائرةالمعارف آنست، شکل عامه پسند منطق آنست، جوهر شرف معنوی آنست، شور و حرارت آنست، تأیید اخلاقی آنست، مکمل تشریفاتی آنست، بنیان کلی تسلی و توجیه آنست. مذهب تحقق افسانه‌ای ذات انسانی است، زیرا سرشت بشری دارای واقعیت حقیقی نیست؛ بنابراین مبارزه علیه مذهب، مبارزهٔ مستقیم علیه آن جهانی است که عطر معنوی آن، مذهب می‌باشد. فقر مذهب ضمن آن که بیان فقر واقعی است، در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز می‌باشد.


مذهب، آهِ شکسته در گلوی محرومان رنج‌دیده و ریشخند دنیای سنگ‌دلی است که زائیدهٔ روح بی‌جان شرایط اجتماعی می‌باشد. دین افیون توده‌هاست. مذهب به مثابه خوشبختی تخیلی مردم است و از بین بردنش به مثابه مطالبهٔ خوشبختی واقعی آن هاست.


مطالبهٔ کنار گذاشتن خیال پردازی‌ها در مورد کیفیت آنست، مطالبهٔ کنار گذاشتن کیفیتی است که به خیالبافی‌ها احتیاج دارد؛ بنابراین نقد بر مذهب، نطفهٔ نقد برزخی است که جلوهٔ قدس آن، مذهب است.» نقل از مارکس "در نقد فلسفه حق هگل"، ویکی پدیای فارسی 


روشنگری آتئیستی انسانها را به عاقل و سفیه تقسیم میکند. در این تقسیم بندی روشنفکر عاقل غیر مذهبی کسی است که از سر عقلانیت به نقد مذهب میرسد. او مردم منتسب به مسلمان، مسیحی، یهود و ... را بدلیل "انتخاب" غیر عقلانی شان در برگزیدن اسلام، مسیحیت و یهودیت سفیه خطاب میکند، سرزنش و تحقیر میکند. نتیجه عملی این دیدگاه در سیاست، ملحق شدن روشنگر متافیزیست به اولترا راست های ناسیونالیست، فاشیست و نژاد پرست است. ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچنز، اوریانا فالاچی، ایان هیرسی و ... نمونه هائی از این روشنفکران کمپ راست در غرب بوده اند که با پرچم عقیدتی به مبارزه با اسلام سیاسی رفتند و سر از اتحاد با احزاب و جریانات اولترا راست در آوردند.

 

من فکر میکنم بر خلاف برخورد متافیزیستی روشنگری، متد ماتریالیستی مارکس در برخورد به مذهب متدی رادیکال است، به ریشه میزند. مذهب در جنگ فکری صرف شکست نمیخورد همانطور که نمیتوان و نباید تصور کرد که میتوان با حذف فیزیکی مذهبیون دین را از بین برد. نقد مذهب باید در قدم اول در همانجائی جاری شود که مذهب به یک نیاز تبدیل شده است: در دنیای مادی. باید ریشه مادی مذهب را خشکاند. در مورد ایران باید آنرا با پرچم سوسیالیسم در سیاست به چالش طلبید و از قدرت بزیر کشید. در ادامه به یمن وجود حکومت کارگری زمینه های نیاز به مذهب را از طریق رفاه عمومی بر طرف کرد. حکومت کارگری باید ضمن احترام به آزادی عقیده و از جمله آزادی عقیده مذهبی، انتقال موروثی مذهب را ممنوع کند، دست مذهب را از دولت و مدارس و زندگی مردم کوتاه کند، علم را بعنوان معیار زندگی سالم به جلوی صحنه آورد و مذهب را به قلمرو اختیارات فردی کوچ دهد. بقول منصور حکمت مذهب را باید در قفس کرد تا علاوه بر خشک کردن ریشه نیاز به مذهب، جامعه از مذهب فاصله بگیرد. آنگاه نقد تمام و کمال نظری—که البته نقد ما در این سطح همیشه سر جایش باقی است و تعطیل بردار نیست-- میتواند حباب مذهب را بعنوان یک عقیده بتراکند. در این راستا نباید در دام روشنگری صرف ذهنی، متافیزیستی و آتئیستی از مذهب افتاد که بنظر من نهایتا آنتی پاتی ایجاد میکند. مادام که مذهب بعنوان الگوی شیوه زندگی وارونه به یک نیاز پاسخ میدهد، که در ایران رگه ضعیفی دارد اما بهرحال وجود دارد، ریشه مادی مذهب تماما خشک نشده است. در این متن، روشنگری صرف فکری حتی اگر با منطق و استدلالی هزاران بار قوی تر از استدلال مارکس و کشفیات علمی همراه شود، کسی را که به افیون مذهب نیاز دارد قانع نمیکند، آنتی پاتی ایجاد میکند: کسی که بخاطر فرار از درد به تریاک روی میاورد را نمیتوان با استدلال نظری و با منطق علمی قانع کرد بلکه باید با التیام درد از طریق دستاوردهای علمی قانع کرد.


مذهب زدائی جاری در ایران بدرجات زیادی به نقد جنبش سوسیالیستی کارگری از مذهب چفت شده است. این واقعیت را باید بعینه دید و آن را در ظرفیتی که عمل میکند به پیش برد. برخلاف روشنگر آتئیست و ضد مذهب، ما نباید به نادرست خود را "ناجیان" توده مردم از شر مذهب جا بزنیم بلکه باید تلاش کرد توسط توده زحتمکش بعنوان نماینده واقعی مذهب زدائی حی و حاضر موجودشان برسمیت شناخته شویم. آنها لازم است ما را نماینده منافعشان در مبارزه با مذهب بدانند. در این مسیر، ٤٢ سال مذهب زدائی عملی توده مردم و نقد بی امان سوسیالیسم کارگری از مذهب، پروسه خشکانیدن ریشه ای مذهب را برای حکومت کارگری آینده بسیار تسهیل کرده است.

**

ماخذ:

[١]  http://hekmat.public-archive.net/fa/3140fa.html

[٢]  http://hekmat.public-archive.net/fa/1810fa.html

--

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

کشمکش آمریکا - ایران و ما

انقلاب زمستانی مبارک، زندگی ادامه دارد

درباره خط سیاسی خسرو گلسرخی