ترور در نیوزیلند، خارجی ستیزی در دوره رونق اقتصادی (2)

صندوق جهانی پول مدعی است نرخ رسمی انباشت سرمایه در سطح جهان در سال 2018 كمتر از 4 درصد بود كه سهم قابل بسزائی از این رشد مدیون نرخ بالای انباشت سرمایه در چین و هند است. صندوق جهانی، اقتصاد ایران را با انقباض 3.6 درصدی تنها بهتر از سودان جنوبی و ونزوئلا در انتهای لیست رشد خود قرار داده است. تنها ده كشور در سال گذشته رشد منفی داشتند. سرمایه داری خصوصا در غرب نه تنها در بحران نیست كه یك دورۀ رونق را پشت سر میگذراند. این رونق شكننده است، نرخ انباشت چشمگیر نیست اما از آنجا كه حجم غول آسائی از سرمایه در دست معدودی متمركز است، حجم مطلق دارائی ها باعث میشود فاصله طبقاتی دارا و ندار بیش از هر زمان دیگری برجسته شود. رشد جاری اقتصادی تنها دو سال پس از بحران (یا بقولی ركود بزرگ) سال 2008 و تزریق تریلیونها دلار به بازار سرمایه آغاز شد. بعد از آن دولتهای غربی به بهانه قروض دولتی هجوم گسترده ای به دستاوردهای كارگری را از سر گرفتند كه تا همین لحظه ادامه دارد. اگر چه نرخ بیكاری در مثلا آمریكا از نزدیك به 12 درصد در اوایل سال 2009 به حدود 4 درصد رسیده است اما تقریبا تمام مشاغل جدید روی آوار دستاوردهای كارگری بنا شده اند، یعنی دستمزدها بشدت تنزل كرده اند، كارهای جدید با قراردهای كوتاه مدت و اغلب نیمه وقت و بدون حمایت اتحادیه ای بسته میشوند. باین ترتیب انباشت جاری سرمایه با افزایش نرخ استثمار در خود غرب ممكن شده است.

ما بازای سیاسی كاهش استاندارد زندگی برای بخش قابل توجهی از مردم ــ كه خود را در افزایش هزینه مسكن، خوراك، ایاب و ذهاب و سایر مایتحاج زندگی نشان میدهدــ عروج احزاب ناسیونالیستی است كه به پوپولیستهای راست و چپ معروف اند. مخاطب این احزاب قربانیان ریاضت كشی اقتصادی هستند، توده زحمتكشی كه رونق جاری سرمایه بر دوش آنها و بكمك تحمیل فقر و فلاكت به آنان ممكن شده است. احزاب دست راستی پوپولیستی لزوما فاشیست نیستند اگر چه پتانسیل آنرا دارند. این احزاب علت فقر و فلاكت را محرومین و زحمتكشان  "خارجی" معرفی میكنند. هر دو شاخه چپ و راست پوپولیسم پروسه ای كه به "غیر صنعتی" شدن معروف شده است را به خارجیان ربط میدهند. هم ترامپ و هم سندرز صدور صنایع به مثلا چین را مسبب كاهش سطح زندگی كارگر در آمریكا معرفی میكنند.
فاشیسم بعنوان یك جنبش عینی سیاسی در فردای جنگ جهانی اول و در تقابل با محبوبیت انقلاب اكتبر رایج شد. موسولینی پرچمدار فاشیسم  بعنوان عكس العمل دست راستی به رشد كمونیسم در ایتالیا در 1919 بود. اولین هسته فاشیستی بنام Fasci Italiani di Combattimento هدف خود را شكار و قتل عام سوسیالیستها تعریف كرده بود. فاشیسم به معنی تحت الفظی كلمه در فضای سیاسی نیوزیلند امروز جایگاهی ندارد چرا كه خطر كمونیسم، متاسفانه، در آن كشور وجود ندارد. اگر چه عنوان نژادپرستی بسیار به واقعیت نزدیكتر است، اما این عنوان هنوز نمیتواند وصف دقیقی از جنبشهای اولترا راست در غرب باشد. نژاد پرستی در غرب سنتا علیه سیاه پوستان یا بهرحال رنگین پوستان كاربرد داشت. آنچه ما امروز در غرب مشاهده میكنیم نژاد پرستی  لزوما بدلیل رنگ پوست نیست بلكه تحركاتی علیه شهروندانی است كه در مناطق دیگر دنیا بدنیا آمده اند، علیه مهاجرین است. البته هیچ دیوار چینی بین نژادپرستی و خارجی ستیزی قرار ندارد. نژادپرستی امروز اعمال تبعیض به مهاجرین است. حال این واقعیت كه مهاجرین خاورمیانه هدف مناسبی برای خارجی ستیزی احزاب فوق بشمار میروند چیزی از خصیصۀ عمومیِ خارجی ستیزی این احزاب كم نمیكند.

خاورمیانه به موازات تحولات بالا در غرب در تقریبا تمام سه دهۀ پس از فروپاشی بلوك شرق بطور روزافزونی كانون اصلی بحران سیاسی در جهان شده است. اسلام سیاسی با حضور پررنگ جمهوری اسلامی، دعوا بر سر تقسیم حوزه های نفوذ دولتهای اروپائی و روسی و آمریكائی، بهار عربی، جنگ فرسایشی در سوریه و سپس یمن و توحش ناسیونالیسم عرب با نمایندگی عربستان سعودی در رقابت با ایران و تركیه جهت تعیین حوزه نفوذ بر منطقه، باعث شد معضلات كهنه تری كه خاورمیانه در جنگ سرد با آنها شناخته میشدند ــ جنگ اعراب و اسرائیل و مسئله كردستان ــ به حاشیه رانده شوند. علاوه بر اینها باید سناریوی سیاه در عراق و بی ثباتی سیاسی ـ اجتماعی ـ حكومتی در افغانستان را هم اضافه كرد. مجادلات بالائیها در خاورمیانه بعضا بحدی تو در تو و كلاف میشد كه جناح بندی بین نیروهای متحد و متخاصم گاه روزمره تغییر میكرد. یك چیز اما مشخص بود: آوار سهمگین و فلاكت بار تمام این مناقشات بر سر توده مردم در این منطقه خراب میشد. ساكنین عراق، سوریه، یمن، لیبی و سپس افغانستان بیشترین قربانیان فجایعی شدند كه طی سه دهه گذشته در خاورمیانه جان، هستی و نیستی شان را بر باد داد. علاوه بر اینها خروج میلیونها نفر از ایران بعلت حاكمیت جمهوری اسلامی را نیز باید در نظر داشت تا علت در صدر قرار گرفتن مهاجرت و سیل پناهندگان از خاورمیانه به غرب را دریافت. دولتهای غربی اما با تداعی كردن توده قربانی و مهاجر از خاورمیانه با آنچه این مردم از آن گریخته بودند ــ یعنی توحش گروههای اسلامی و سایر نیروهای درگیر در منطقه ــ به یك ذهنیت "آنها در مقابل ما" دامن زد. "ما غربیهای متمدن" در مقابل "آنها مهاجرین مسلمانی كه همیشه بر سر دین و قومیت در حال جنگ با یكدیگرند، به زنان تبعیض جنسی میكنند، كودكانشان را انسان بحساب نمیاورند و...". این ذهنیت در كنار مهاجرت وسیع از خاورمیانه به غرب آنانرا آسیب پذیرتر میكرد چرا كه گروههای پوپولیست اولترا راست لازم نبود عرق زیادی برای استفاده از "مسلمانان" بعنوان بز طلیعه بریزند.

سازمانهای فاشیستی، نازیستی و نژادپرست همیشه در حاشیه سیاست جوامع غربی وجود داشته اند، احزاب جاری اولترا راستی كه در چند سال گذشته توانسته اند به متن سیاست، به جریان اصلی در غرب بپیوندند، احزاب سنتی حاشیه نشین فاشیستی و نژاد پرست نیستند. این احزاب در جنگ سرد ساخته نشده اند بلكه محصول دوره پسا جنگ سرد هستند. احزابی جدید با پلاتفرمی متفاوت از احزاب سنتی فاشیستی. البته پایۀ نظری تمام این احزاب همانند احزاب سنتی فاشیستی، ناسیونالیسم است. جناح راست جنبش خارجی ستیز را احزابی تشكیل میدهند كه در بحبوبۀ جنگ دو قطب تروریستی دولتهای غربی با اسلام سیاسی با پلاتفرم ضدیت با مهاجرین منتسب به مسلمان اعلام وجود كردند. این احزاب نه اسلام سیاسی كه منتسبین به اسلام را هدف حملات خارجی ستیزانه خود قرار دادند، آنها با اتكا به سیاست "آی دی پالیتیك" كه در دم و دستگاه لیبرالیستی غرب سیاستی پذیرفته شده بحساب میاید، هویت جهانشمول انسانی را به هویت مذهبی تقلیل دادند. بخش دیگری ازاحزاب پوپولیست راست پایه توده ای خود را قربانیان ریاضت اقتصادی(و یا قربانیان صنعت زدائی) قرار داده اند. پلاتفرم اقتصادی آنها پروتكشنیسم اقتصادی است. هجوی كه بیشتر ارزش تبلیغاتی دارد تا عملی. احزاب دست راستی پوپولیستی در برخی از بزرگترین كشورهای بزرگ صنعتی، مانند آمریكا و اتریش، قدرت را بدست گرفته اند اما هیچگاه نتوانسته اند حتی یك قدم جدی بسمت ملی كردن اقتصاد بردارند، هیچ الگوئی از پروتكشنیسم اقتصادی وجود خارجی ندارد.

احزاب سوسیال دمكرات سنتی، از سوی دیگر، در ایندوره بیربط شدند. این احزاب نه تنها از تداعی شدن با رفاه فاصله گرفتند كه خود سیاستهای ریاضت اقتصادی را به شدیدترین وجه ممكن اجرا میكردند. اما با عروج جنبش اشغال وجه مشخصه سوسیال دمكراسی ضدیت با ریاضت اقتصادی شد. سیریزا، پودموس، كوربین و سندرز نمونه های آشنای سوسیال دمكراسی "قرن بیست و یكم" هستند. كشمكش بین احزاب جدید سوسیال دمكرات و احزاب سنتی پارلمانی در یونان در سال 2015 به اوج رسید. دولتهای اروپائی با رهبری آلمان و فرانسه، دولت سیریزا را تحت فشار قرار داده، توانستند آنرا به عقب نشینی كامل و بدون مقاومت وادار كنند. بدین ترتیب آنها موفق شدند برای مدتی احزاب جدید سوسیال دمكراسی را از تب و تاب بیندازند اما هیچگاه نتوانستند گرایش به بهبود و تغییر را در توده مردم خاموش كنند. كوربین پس از تسلیم شدن سیریزا، به رهبری حزب لیبر انگلیس انتخاب شد و برنی سندرز در انتخابات 2016 به یمن جنبش اشغال ــ كه در فردای خاموشی آكسیونهای خیابانی بدنبال نمایندگی سیاسی در قدرت میگشت ــ به محبوبیت رسید. روند روی آوری به سوسیالیسم ــ حال با تعابیر گوناگون از آن ــ همچنان در آمریكا در حال افزایش است. احزاب جدید سوسیال دمكرات، یا شخصیتهای حاشیه ای احزاب سنتی ــ مانند كوربین از حزب لیبر انگلیس و سندرز از حزب دمكرات آمریكاــ كه توسط توده جوانی كه به سوسیالیسم گرایش پیدا كرده اند برجسته شدند، بعنوان پوپولیستهای چپ شناخته میشوند. آنها ادامه خطی سنت سوسیال دمكراسی پسا جنگ دوم جهانی نیستند. سوسیال دمكراسی در غرب پس از جنگ دوم جهانی به یك دلیل در بدنه قدرت سیاسی انتگره شد: خطر سوسیالیسم بخاطر وجود بلوك شرق! پس از فروپاشی بلوك شرق، سوسیال دمكراسی در غرب نیز دچار بحران هویتی شد. آنها سوسیالیسم زدائی كردند و حتی چپ بودنشان بدرجاتی نزول كرد كه قابل تشخیص از راست نبود، بعنوان مثال حزب لیبر نیوزیلند كه خود مبلغ خارجی ستیزی در انتخابات پارلمانی 2017 شد. احزاب سوسیال دمكرات سنتی نمیتوانند نمایندۀ موج جدید سوسیالیسم طلبی در غرب باشند، نماینده جوانانی باشند كه خود قربانی سیاستهای همین احزاب در قدرت بودند. احزاب و شخصیت های جدید چپ، مانند احزاب و شخصیتهای پوپولیست راست، ملی گرا هستند. ادعای وفاداری به سیاستهای پروتكشنیستی دارند كه در خود درجه ای از خارجی ستیزی را حمل میكند. تفاوت احزاب پوپولیستی چپ و راست، ادعای پایبندی چپ به دولت رفاه است. اما این ادعا تا این لحظه توسط هیچیك از احزاب پوپولیستی چپ در هیچ كجای غرب عملی نشده است كه سهل است، تنها نماینده چنین چپی در یونان، سیریزا، بدون هیچ مقاومتی به راست كرنش كرد و خود ادامه دهنده بی چون و چرای سیاستهای ریاضت اقتصادی شد.

درجمعبندی: مشخصات سیاسی و اقتصادی دوره جاری بسیار متفاوت از دهه 1930 است كه در آن كمونیسم و فاشیسم در دو صف متضاد رو در روی هم قرار گرفتند. سوسیالیسم اگر چه امروز نیز موضوعیت داشته و گرایش به آن در غرب رو به افزایش است اما هنوز خطر ساز نشده است. تعبیر غالب از سوسیالیسم در غرب رفرمیسم است. سرمایه داری امروز برخلاف سرمایه داری دهه 30 دچار ركود یا بحران اقتصادی نیست بلكه درجاتی از رونق را سپری میكند. در نتیجه سرمایه داری نه با یك گرایش قوی سوسیالیستی كارگری و نه یك بلوك شرق روبروست. بستر اصلی سرمایه داری در غرب امروز حاوی دو گرایش ناسیونالیستی قوی است: گرایش رفرمیستی و گرایش نژادپرستانه خارجی ستیز. همچنین، سرمایه داری توانسته است با پس گرفتن دستاوردهای كارگری، بر نرخ استثمار بیفزاید و باین ترتیب بطور موقت  گرایش نزولی نرخ سود را مهار كند. این دوره بنا به تعریف نمیتواند طولانی باشد. اما در هر صورت آنچه امروز در مقابل ما قرار دارد سرمایه داری در بحران نیست. سنتا چنین تصور میشد كه رگه های متوحش سیاسی مانند فاشیسم و نژادپرستی در دوران بحران سرمایه به بستر اصلی سیاست تبدیل میشوند اما علت عروج ناسیونالیستهای افراطی در دوره جاری بحران سرمایه  نیست بلكه بحران معیشتی  مزد بگیران است! دوره جاری بنظر من پایان دوره ایست كه با بحران سرمایه در اواسط دهه 70 آغاز شد. طی چهل و اندی سال، مصادره دستاوردهای كارگری فازهای متفاوتی را طی كرد. سرمایه صنعتی با مهاجرت از غرب به كشورهائی كه منبع كار ارزان تلقی میشوند در تركیب با تهاجم به دستاوردهای كارگری در دهه 80 موفق شد با افزایش نرخ استثمار سیر گرایش نزولی نرخ سود را برای مدتی كوتاه كٌند كند. فاز بعدی با فروپاشی بلوك شرق زمینه ساز دور دیگری از تهاجم به دستاوردهای كارگری شد. همچنین، با هر بحران  اقتصادی منطقه ای، محلی، یا با بحران در هر یك از  لحظات سرمایه (مالی، صنعتی، تجاری) ــ از جمله بحران آی تی در سال 2000 و بحران مالی در 2008 ــ تهاجم به دستاوردهای كارگری شدت و حدت بیشتری یافت. امروز اگر آغاز پایان چنین پروسه ای نباشد قطعا انتهای دوره ای است كه با دولت رفاه تداعی میشد. مابازای سیاسی این تحولات تكان دهنده جهانی سقوط خطوط و گرایشات سیاسی سنتی است، ارزش مصرف احزابی كه در دروه قبل میداندار اصلی سیاست بودند بسر آمده است. امروز هر دو جناح چپ و راست حاكمیت سیاسی در غرب در حال بازتعریف خود هستند. نیروهای اولترا راست امروز فاشیسم را نمایندگی نمیكنند، ضرورتی برای آن وجود ندارد. فاشیسم در مقابل كمونیسم معنا پیدا میكرد اما آنچه نیروهای دست راستی امروز به آن نیاز دارند بز طلیعه ایست كه بتوان بعنوان عامل كاهش سطح زندگی و ناامنی شغلی توده كارگر به جامعه قالب كرد. متاسفانه آن بٌز كمونیستها نیستند، كارگران مهاجر هستند. مشخصه اصلی راست در ایندوره خارجی ستیزی بمعنای ضدیت با كارگران مهاجری است كه به دلایل مختلف از جمله فجایع آفریده شده در خاورمیانه به غرب كوچ كرده اند. فجایعی كه حكام غرب در آفرینش آنها نقش بسزائی داشتند.

پست‌های معروف از این وبلاگ

کشمکش آمریکا - ایران و ما

انقلاب زمستانی مبارک، زندگی ادامه دارد

درباره خط سیاسی خسرو گلسرخی