فاصله گرائی از ملی گرائی

 توضیح: یادداشت زیر بخشی از یك بحث اینترنتی بر سر عكس العملهای جریان اصلی به مرگ مریم میرزاخانی بود



برای ملی گرائی باید مفهوم ملت مشخص و مهمتر از آن معنای عملی داشته باشد. برای وطن پرستی باید اصولا مفهوم كشورتعریف و طول و عرض آن معلوم شده باشد. كشور بلافاصله با یك دولت واحد و متمركز نمایندگی میشود. ما در جامعه فئودالی چیزی بنام كشور و ملت و دولت واحد نداریم. ما قبیله و قوم و طایفه، رعیب و ارباب و حوزه نفوذ ملك الطایفه ارباب را در یك واحد جغرافیائی بزرگتری بنام امپراطوری داریم. امپراطوری كشور نیست، دولت واحد و متمركز ندارد، راسی دارد متشكل از شاهان و روسای مذاهب! در هر امپراطوری دهها و صدها دولت حكمروائی میكنند كه هر یك استخوانبندی خیلی ساده دارد: ارباب، تفنگ چی و زندان.

ناسیونالیسم یا ملی گرائی ویژه دوران سرمایه داریست. ناسیونالیسم یك جنبش سیاسی است، مكتب فكری نیست. آنچه در سطح تئوریك به ناسیونالیسم منتسب میشود، مانند اشتراك محل زندگی، زبان، آداب، تاریخ، هنر، پوشاك، خوراك، ظاهر و فرهنگ، مشخصات یك جنبش فی البداهه موجود و خارج از ذهن ما نیست، بلكه مشخصات عینی بالا را با پونز به یك جنبش دلبخواه سیاسی، ناسیونالیستم،  میچسبانند تا آنرا معتبر و مشروعش كنند. این ناسیونالیسم است كه كورش را به "ملت ایران" وصل میكند نه برعكس. در ٢٥٠٠ سال پیش نه "ملت ایران" و نه هیچ ملت دیگری وجود خارجی نداشت خیلی ساده باین علت كه ناسیونالیسم وجود خارجی نداشت. مفهوم خودساخته "ملت ایران" در دوره قاجار و خصوصا سلطنت ناصرالدین شاه است كه خلق میشود. او در مقطعی روی تخت سلطنت نشست كه اروپا در پس لرزه های انقلاب كبیر فرانسه، غرق در انقلابات ١٨٤٨ بود. در این دوره است كه ملت، كشور و هر دو اینها در التزام به یك سیستم نوینی از شیوه تولید معنای عملی پیدا كردند. دوره ای كه مصادف با عروج سرمایه داری در ایران و پیش درآمدی بر انقلاب مشروطه بود.

از زاویه دید یك سوسیالیست، ما ناسیونالیسم خوب و بد نداریم.  ناسیونالیسم بد است، نقطه تمام! وقتی ماركس میگوید سرمایه داری مترقی بود، آنرا در مقایسه با فئودالیسم مطرح میكند. اما مترقی بودن سرمایه داری بمعنای مطلوب بودن آن از نقطه نظر منافع محرومان جامعه نیست. همان ماركس با تصویری دقیق از چگونگی انباشت اولیه سرمایه نتیجه میگیرد كه سرمایه داری با خون و كثافت متولد شد.  اما نمیگوید چون اینطور بود پس برگردیم فئودالسیم را احیا كنیم. همچنین طبیعی است كه او با چنین وصفی از میلاد سرمایه داری، فراخوان به حفظ سرمایه داری نمیدهد، نمیگوید برویم سرمایه داری را حلوا حلوا كنیم بخاطر اینكه نسبت به فئودالیسم مترقی است. او از همان بدو تولد سرمایه داری در اپوزیسیونش قرار گرفته و میگوید باید سوسیالیسم را برقرار كرد.

غرض از مقدمه چینی بالا اینكه، از جائی كه من بعنوان یك سوسیالیست ایستادم، مصدق نه تنها به دورۀ ترقی خواهی سرمایه داری تعلق نداشت كه اتفاقا جنبش ملی گرائی ای كه او نمایندگی میكرد در تقابل با جنبش موجود رفرمیستی در درون طبقه كارگر آن دوره، كه از جمله توسط حزب توده نمایندگی میشد، قرار گرفته بود. بهمین خاطر مترقی نبود، ارتجاعی بود. كودتای ٢٨ مرداد، كودتای جنگ سردی علیه "كمونیسم" بود، ضد مصدقی نبود. قصد چانه زدن در مورد آن كودتا را ندارم اما چه با و چه بدون كودتای ٢٨ مرداد، مصدق و جنبش ملی گرائی در * همان مقطع دهه ٣٠ * ارتجاعی بودند.

ملی گرائی در ایران همان جنبشی است كه اسلامیون و منجمله خمینی را متحد و در سمت راست خود داشت.  ملی گرائی همان جنبشی است كه بار دیگر میخواهد عوامفریبی كند، منافع سرمایه داری را در بسته بندی منافع "ملی"، "كشوری"، "وطنی"، "میهن" و "ملت" بخورد كارگر و مزد بگیر و زحمتكش دهد. در این مسیر احتیاج به سمبلهای "ملی" دارد. خب چه سمبلی بهتر از مریم میرزاخانی نابعه، حتی اگرمریم بیچاره نه ادعا و نه عرق ملی داشته باشد.


بقول اینشتین ناسیونالیسم بیماری دوران كودكی بشر است. بهتر است با فاصله گرفتن از ملی گرائی خود را از این بیماری مصون نگه داریم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

کشمکش آمریکا - ایران و ما

انقلاب زمستانی مبارک، زندگی ادامه دارد

درباره خط سیاسی خسرو گلسرخی